معنی جبه و خرقه
حل جدول
ردا
خرقه
ردا، شولا، دلق، جبه، جامه
جبه
جامه گشاد، لایه میانی زمین
میدان قوی مغناطیسی کره زمین
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
جُبَّه، جامه گشاد و بلند که روی جامه های دیگر میپوشند، زِره... (جمع:جُبَب -جِباب)،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاره، جامه، جبه، دلق، شولا، ردا، کهنه، مرتع، خستوانه
فرهنگ عمید
(تصوف) جبهای که از دست پیر میپوشیدهاند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد،
[قدیمی] نوعی پوستین بلند،
[قدیمی] تکهای از پارچه یا لباس،
* خرقه از کسی داشتن: (تصوف) مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن: هرجا که سیهگلیم و شوریدهسری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی: شاعران بیدیوان: ۴۵۵)،
* خرقه انداختن (افکندن): (مصدر لازم)
(تصوف) خرقه از تن بهدر کردن در هنگام سماع براثر غلبۀ وجد،
[قدیمی، مجاز] جدا شدن از تعلقات دنیوی،
* خرقه تهی کردن: [قدیمی، مجاز] جان، سپردن مردن،
جبه
[جمع: جبب و جباب] جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند،
جوشن، دِرع، زره،
(زمینشناسی) دومین لایۀ تشکیلدندۀ زمین، میان پوسته و هسته، گوشته،
* جبهٴ هزارمیخ: [قدیمی، مجاز] آسمان و ستارگان در هنگام شب،
گویش مازندرانی
جعبه، الونک کوچک
لغت نامه دهخدا
خرقه شکاف. [خ ِ ق َ / ق ِ ش ِ] (نف مرکب) خرقه پاره کننده. صوفی که در حال ذوق خرقه می درد:
خرقه شکافان ذوق بی دف و نی در سماع
جبه فشانان شید تابعقانون دف.
خاقانی.
فارسی به عربی
عباءه
معادل ابجد
921